مقدمه
سیبی برای 2 نفر ، حکایت سیبی است نصفه سرخ ، نصفه سبز
نصفه سرخش در دست کسی است که گازی زده بر آن
نصفه سبزش برای کسی است که سیب آرزویش را داشت
اما حیف که این سیب عزیز
بیشتر از 2 نیم نداشت
نفر سومم من بودم که هیچ نصیبم نشد از سیب عزیز
سیبی برای 2 نفر ، حکایت سیبی است نصفه سرخ ، نصفه سبز
نصفه سرخش در دست کسی است که گازی زده بر آن
نصفه سبزش برای کسی است که سیب آرزویش را داشت
اما حیف که این سیب عزیز
بیشتر از 2 نیم نداشت
نفر سومم من بودم که هیچ نصیبم نشد از سیب عزیز
سیب از روز ازل دلبر و زیباست خدا میداند
دیدنش آرزوی ماست خدا میداند
پدرم آدم اگر سیب نمی خورد نمیشد رانده
ارث تلخ پدرم آدم و حواست خدا میداند
ای سیب سرخ غلط زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است
حال من خوب است غم کم میخورم کم که نه هر روز کم کم می خورم
دیدگاه حمید مصدق به سیب
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ...
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت.